🕊️

در گذران زندگی

آقای قاضی 

بهم خندیدن چون متفاوت بودم،بهشون خندیدم چون همشون مثه هم بودن :)

پ.ن: یه روز دیگه هم از عمر گران گذشت. یک ماه دیگه هم تموم شد. زندگی این روزها به طرز عجیبی هم دیر میگذره هم زود. دوست دارم تو این سن بمونم و دوست دارم بزرگ شم. گیر افتادم وسط یک وارونگی.معلق بین دو دنیای موازی.ولی دوست دارم این مدل بلاتکلیفی رو ... 

آینده ای که نامعلومه ...

و گذشته ای که در هاله ای از ابهامه ...

🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 10:44 PM

شروع یک مبارزه بر علیه خودم ...

دارم یه کم به مهرآذین سخت میگیرم این چندوقت بلکه از پرو بازیاش کم کنه. دیشب مامان تکلیف ننوشتناشو انداخت گردن من که تو باید حواست به این بچه باشه و فلان بابا هم گفت مگه تو خواهر بزرگترش نیستی منم برگشتم گفتم تا وقتی اینجوری رفتار می‌کنه اصلا برام مهم نیست تکلیفاش و هر چرت و پرت دیگه ای بعدم گفتم خودم کارام کمه تکلیفای اینم من باید انجام بدم و در اتاقو کوبیدم 

می‌خوام دیگه سکوت نکنم 

بسه هرچی طرفشو گرفتن 

می‌دونم تهش باز همه چیز به ضرر خودمه 

ولی دیگه مهم نیست ...

🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 5:20 PM

من بعد از کلاس های آمادگی دفاعی و دینی : 

 

🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 10:43 AM

💛💙

کمی تبریک...

ادامه اش
🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 9:24 AM

انگور انگور انگور انگور

به مناسبت تولد انگور 

این کلیپو ببینید تا بفهمید چرا انگور صداش میکنم 😂😂 

کلیک  

🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 8:53 AM

کمی افکار روزمره

خوشحالی یعنی 

عاشق نودل باشی 🍜🤤

و بالاخره تو استفاده از چابستیک حرفه ای بشی 😁😎

......

من وقتی موهام بلند بود این آپشنو داشتم که از حموم که در میومدم نیاز نبود موهامو خشک کنم.فقط یه حوله میپیچیدم و وقتی موهام خودش خشک میشد جلوش صاف بود و هرچی میومد پایین موج دار تر میشد خلاصه که قشنگ بود 🙁 

ولی الان از حموم که میام موهامو روغن میزنم.سشوار میکشم.اتو میکنم. ژل میزنم و فقط کافیه دو دقیقه سرمو بذارم رو بالش ...🤯 

......

من همیشه یه کم خوراکی اضافه یه جایی از اتاقم نگه میدارم چون مهرآذین اصلا نمیتونه تحمل کنه چیزی تو خونه بمونه.هر چقدر هم خوراکی تو خونه باشه باید تمومش کنه( و هیکلش مثل مارمولکه 😑🤐) امروز ولی ذخیره ی غذاییم تموم شد.فردا باید برم خرید 😬😂

......

امروز یه کم زیست کار کردم 

قبل درس خوندن داشتم میگفتم من چهل قسمت فرندز میدیدم در روز و باز هم وقت داشتم و حوصله ام سر میرفت.اینکه چیزی نیست که ...

ولی بعدش داشتم کور میشدم از چشم درد 

.....

معلم زیستمون خانم ش خیلییییییییی حرف میزنه

دیوانه شدم از دستش 

یادمه پارسال سر کلاس خانم ف همش سوال می‌پرسیدیم و توضیح اضافه میخواستیم 

به این یکی باید گفت بسههههه فهمیدیم 😑 

......

فردا تولد انگوره 💚😍 

جوجه مون شونزده ساله میشه 😁 ( الکی مثلا به روم نیارم بزرگتره ازم )

الان مغزم نمی‌کشه بیشتر از این حرف بزنم 

فردا ادامه ی تبریکات و این داستانا رو می‌نویسم براش 😂 

......

دیگه چیزی ندارم بگم 

شبتون خوش :)) 

🕊️ | چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ 12:57 AM

خواستم بگم 

از اول سال تحصیلی هیچ کاری نکردم 

و امروز فهمیدم هفته بعد از همه ی درس ها امتحان داریم 

و منی که سر کلاس هم نبودم کلا 

به طرز خوشگلی پاره ام 

پارههههههه 😭

#مثل من نباشید 

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 7:9 PM

✍️❤️

"حالم بهتر شد و شروع كردم به فهميدن اين كه، بهترین چيز براي من اين است كه بروم يك جايي زندگي كنم كه واقعيت نداشته باشد..."💫🥀

✍️  رومن گاری

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 5:40 PM

😁😎

امتحان عربی رو کامل شدم😁😁 

پنج نفری وویس کال گرفتیم با هم امتحان دادیم 

یکی از بچه های ریاضی رو هم که همین امتحانو دیروز داده بودو آوردیم آخر سر برامون تصحیح کرد سوالارو .‌‌..

یعنی آموزش مجازی اینجا به درد میخوره 😂😎

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 11:45 AM

چندشششش

دخترا چجوری رل میزنید آقایی صداش میکنید هر چی میگه میگید چشم ؟🤢🥴

یه بار اون بنده خدا بهم گفت تو خیابون راه میری روسریتو بکش جلو 

گفتم شما لازم نکرده نگران باشید. کسی حرف بزنه خودم دهنشو سرویس میکنم 🙄😏

پ.ن: دخترا اگه بگید پسر غیرتی دوست دارید خودمو دار میزنم :/ 

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 10:45 AM

اضافه نباش

یکی از بدترین حس های دنیا اون وقتهاییه که میری پی ویش پیام بدی و نمیدونی پیام بدی ؟ پیام ندی ؟ مزاحمی ؟ نیستی ؟ چی بگم ؟ چجوری بگم که فکر نکنه آویزونم ؟ 

اگه وقتی میخوای با کسی حرف بزنی اینجوری میشی 

از زندگیت بندازش بیرون 

جدی میگم 

اون بی لیاقتی که باعث شده احساس اضافه بودن کنی رو بنداز دور 

باید از خداش هم باشه که باهاش حرف میزنی 

اگه طاقچه بالا می‌ذاره برات تو هم ...

استغفرالله ...

ولی حرفم از اون روانشناس های زرد نیست 

من خودم بین یه گروه از دوستام بودم و همیشه همین احساسو داشتم 

( قبل دوستی با انگور و دوستان 😂 ) 

ولی صبر کردم گفتم شاید با همه اینجوری رفتار میکنن

تا یه روزی که قشنگ تو روم گفتن که بهشون نچسبم و آویزونشون نشم

منم دیگه آویزون نشدم 

الان یکی از همچنان که اسکرین چتامونو گذاشتم یک هفته است داره التماس می‌کنه بیا بریم بیرون با هم ...

منم دارم میپیچونمش ...

اهل تلافی و این کارا نبودم هیچوقت 

ولی می‌خوام ببینه اضافه بودن چه حسی داره 

شما هم همین کارو کنید 

کمرنگ که بشید قدرتونو بیشتر میدونن 

ولی حواستون باشه با اونایی که دوسشون دارید و دوستتون دارم اینکارو نکنید 

چون اون فقط باعث سردی میشه .

همین :)) 

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 9:12 AM

خودتو دوست داشته باش

چجوری به خودتون میگید زشت؟ 

حالا من قبول دارم بدعکس بودنو چون خودمم تو عکس اونقدر خوب نمیوفتم 

ولی مگه میشه خودتونو تو آینه نگاه کنید و لذت نبرید ؟ 

من که وقتی دارم موهامو شونه میکنم به درجه ای از خودشیفتگی میرسم که به خودم چشمک میزنم بعد از جلو آینه میرم کنار 😂 

اگر سفیدی اگه سبزه ای 

اگه بوری اگه چشم و ابرو مشکی ای 

اگه چشم رنگی ای اگه نیستی 

اگه لاغری اگه چاقی 

خودتو دوست داشته باش 

از تو یدونه تو دنیا هست 

فقط یدونه 

و این قیافه ی زیبا و درون زیباتری که داری دیگه تکرار نمیشه 

پس لذت ببر از چیزی که داری 

حالا نمیگم مثل من یه خودت چشمک بزن بهت بگن دیوونه 🤪 

ولی دیگه تو آینه به جوشات و قوز دماغتو و ... نگاه نکن و بگو کاش دماغم کوچیکتر بود کاش چشمام درشت تر بود 

الان این قیافه عملیا خوبن نمیشه تشخیصشون داد از هم ؟ 

خدا یه چیزی میدونست هممونو اونجوری نیافرید 

اصلا همه عین هم شدن با این عمل های زیبایی 

پس از خاص بودنت لذت ببر 

هیچکس شبیه تو نیست 

و هیچکس به اندازه تو زیبا نیست ❤️

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 8:58 AM

چت های فضایی 😁

  

از سری چت های عادی بین من و دوستام 😂😂

بیچاره هوشنگ ابتهاج 🤦😅

🕊️ | سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹ 8:39 AM

روزمرگی

امشب با پرا و انگور رفتیم کوه دوباره 

آبی هم قرار بود بیاد که من ساعتو بهش اشتباه گفتم و نشد 🤦 ولی دفعه بعد میبریمش. بشه نارنجی رو هم راه میندازیم 

همه چیز مثل دفعه قبل بود 

شوخی های میلاد و دخترونه حرف زدنش 

بابای پرا و شوخیاش و ...

کلی خندیدیم و رقصیدیم و خوندیم 

انگور خیلی کیوت و کوچولو شده بود امشب به خاطر لباسش و من و پرا هم تا میتونستیم دستش انداختیم 😂😂 😁 

تو راه برگشت سه تایی پشت نشستیم 

من وسط 

پرا سمت راستم 

انگور سمت چپم 

انگور سرشو گذاشت رو شونم و شروع کرد آواز خوندن 

حالا با چه لحنی !؟! 

با یه لحن خیلی آروم و همراه با خنده زیر گوشم می‌گفت 

نبسته ام به کس دل 

نبسته کس به من دل 

رها رها رها من :)))) 

خنده دار به نظر نمیاد ولی خیلی خنده دار بود 

منم بالای کوه که بودم مامانم زنگ زد و یه کم حالمو گرفت 

الآنم بابام باهام حرف نمیزنه 

ولی مهم نیست 

مهم اینه که خیلیییییی خوش گذشت 

پایین کوه هم که رسیدیم چایی خوردیم و حسابی چسبید 

فردا هم امتحان عربی دارم و لاااااای کتابو باز نکردم 

هیچیییییی بلد نیستم 

این سری رو اگه بتونم تقلب میکنم تا سری بعد مثل آدم درس بخونم 

آهان 

یه چیزی که امشب خیلی دوست داشتم 

بازی هایی بود که تو کوه انجام دادیم 

هر کدوم یه عدد داشتیم 

بعد باید عددامونو به هم پاس می‌دادیم 

یعنی من میگفتم سه به دو 

هر کسی که دو بود باید می‌گفت دو به یه عددی حالا 

اگه دوباره می‌گفت دو به سه یا یادش می‌رفت می‌سوخت و اسمش عوض میشد 

اینجوری بود که ته بازی 

من حسن بودم 

آرتین فرانک پلنگ بود ( اونایی که چند بار میباختن اسماشون چند بخشی میشد ) 

مامان پرا عبدالله یدالله بود 

مرتضی زری رخت شور بود 

بابای پرا پروانه بود 

میلاد مصما بود 

مریم هم اکبر چلک 

دیگه یادم نیست بقیه رو 

یه کم هم بیست سوالی بازی کردیم 

نوبت انگور که بود ازش پرسیدم : آدمه ؟ 

گفت میتونه باشه بعضی وقت ها 

منم گفتم خودت ؟ 😎😂

خلاصه که خیلی خوب بود 

بیشتر از این چشم خودم و سر شمارو درد نمیارم 

شب بخیر 🖤🌃

 

🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ 10:9 PM

جنگل 🍁

از اونجایی که نمی‌دونم چمه که نمیتونم راجب جنگل بنویسم اصلا 

یه چندتا عکس با توضیح مختصر میذارم ادامه مطلب ببینید 

همینجوری :))) 

ادامه اش
🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ 8:42 AM

هالووین 👻

امسال می‌خوام هالووینو جشن بگیرم تو خونمون 

شاید بگید : بابا غرب زده. بابا خارجی. سیس نیا واسه ما و ...

ولی من از بچگی به شدت هالووینو دوست داشتم 

یعنی یادمه وقتی ده سالم بود تلویزیون داشت پیاده‌روی شب هالووین رو پخش میکرد و من چشم از صفحه برنمیداشتم.

کلا همیشه اینجور مسخره بازی ها خیلی مورد توجهم بود مخصوصا که عاشق فیلم ترسناکا و کتابهای ترسناک بودم.

حالا چرا اومدم این همه حرف زدم 

که بگم قراره جشن بگیرم امسال و دلتون بسوزه ؟ 

نه 

خواستم بگم ما که تو شهرمون نداریم جایی که وسیله ی تزیین خونه واسه هالووین بفروشه. تهش بتونم یه ماسک گوست فیس پیدا کنم تو مغازه های پلاستیک فروشی مثلا. خواستم ازتون کمک بگیرم.بهم بگید برای تزیین خونه چه ایده ی خلاقانه ای دارید که مثلا خودم بتونم درست کنم یا چ می‌دونم از بیرون بگیرم و اینا. 

چون برای کاستوم و گریم خودم مشکل ندارم 

ولی خونه مون خیلی مدرنه و حتی مبلمون طوسیه با کوسن های رنگی و خلاصه که نمیشه هالووینو تو یه خونه ی کیوت اینطوری برگزار کرد 😑😂 

اینم بگم که یه تراس خیلی بزرگ هم داریم یعنی اگه ایده هاتون واسه بیرون خونه هم هست میتونم اونجا برگزار کنم.

همین دیگه 

منتظر ایده های جذابتون هستم :)))

🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ 8:7 AM

هودی 🥰🤤

خواننده : دوست دارم وقتی میای میپوشی تو هودیمو 

من: ها؟ چی گفتی ؟ 

هودیم: چی داره برا گفتن ؟ 

من: جدی جدی شوخی های مارو جدی می‌گیری یا جدیی های مارو شوخی میگیری ؟ 

پ.ن: من فقط در دو حالت هودیمو میدم کسی بپوشه 

فقط 

 در صورتی که یه کمد هودی داشته باشه

یا خودش هودی باشه 😂😂😂

همه: در این حد ؟ 

من : آره 😁 

🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ 1:51 AM

مهربونم یا اسکول ؟

من در حال چرخ زدن تو اینستا و تیک تاک و ...

یه نفر: من نمی‌دونم چرا کسی فالوم نمیکنه. شاید به خاطر قیافمه 

من : 🥺🥺🥺 ( انگشتش را روی دکمه فالو کردن می‌فشارد ) 

بعد از فالو کردن  : 🥰حالا خوب شد ...

و اینگونه است که لیست فالویینگ های من متشکل از یه مشت اسکوله ...

پ.ن: شما هم مثل من انقد مهربونید یا من اسکولم فقط 

 

🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹ 1:36 AM

قیافه ی من وقتی بابام‌تو مجازی خیلی مهربونه و بامزه است و مامانم باهاش عاشقانه حرف میزنه : 

 

 

🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 10:25 PM

همه لایق یک بار ایستاده تشویق شدنند( the wonder )

خیلی سخته مشوق بودن ...

وقتی کسی میخونه از صداش تعریف کنی 

وقتی می‌رقصه براش دست بزنی 

وقتی کسی ساز میزنه با صدای سازش حس بگیری 

وقتی کسی چیزی می‌نویسه تحسینش کنی 

وقتی نقاشی میکشن ذوق کنی 

به همه باور داشته باشی 

الا خودت 

وویس صداتو که آهنگ های مورد علاقتو میخونی سه چهار سال تو گوشیت نگه داری و تنهایی گوش کنی 

جلوی آینه برا خودت برقصی 

فقط وقتی خونه کاملا تنهایی ساز بزنی که کسی رو اذیت نکنی با صداش 

( تو این یه مورد مشوق دارم. چون نوشته هام زندگیمن یه طورایی ) 

نقاشی هاتو پاره کنی ...

خلاصه که میگن اونی که همیشه بقیه رو میخندونه خیلی غمگینه

ما هم اونی بودیم که برای بقیه دست زد ولی خودشو قایم کرد از بقیه 

خودشو 

استعدادهای نداشتشو...

پ.ن: دوست دارم دپ باشم😏🙄امروز حال طنز نوشتن ندارم 

🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 10:17 PM

مظلوم ترین بچه ی دنیا

شاید تو خونه شما اینجوری باشه که اگه سهمتونو بذارید یخچال بعدا بخورید اون دیگه سهم شما نباشه ولی تو خونه ی ما

همه چیز سهم مهراذینه مگر اینکه خلافش ثابت بشه 

که بخش دوم به تعداد انگشت های دست هم پیش نیومده 

مثلا من یادمه ده سالم بود مهرآذین هم دوسالش بود 

من داشتم بستنی می‌خوردم و مهرآذین همون لحظه بستنیش تموم شد و گریه کرد که چرا بستنی اون تموم شده ولی من هنوز بستنی دارم و بابای من هم بستنی رو از دست من گرفت و داد به مهرآذین.

به همین راحتی :))

و بهم گفت این بچه کوچیکه تو بزرگتری...

اون موقع رفتم تو اتاق و آروم گریه کردم ( مثل همیشه ) 

و اینجوری بود که بعد از اون دیگه یادم نمیاد تو خونمون هیچ حقی با من بوده باشه و همیشه مهرآذین بود که دونه دونه ی بستنی های زندگیمو ( استعاره ) از دستم می‌گرفت با کمک مامان بابا و برام زبون در میاورد 

منم اینجوری شدم مظلوم ترین بچه ی روی کره ی زمین

که وقتی بچه بود بهش میگفتن داداشت بزرگتره و احترامش واجبه 

و وقتی بزرگ شد خواهرش کوچیک تر بود و باید درک میکرد و...

دیگه هم با این قضیه مخالفت نکردم 

و جنگیدن هم همیشه به ضرر خودم تموم شده 

و یه طورایی خسته شدم از اینکه طرف اونو گرفتن 

و بخوام صادق باشم برام عقده شده جای مهرآذین بودن تو خانواده 

ولی همینه که هست 

اگه میپرسین این همه صبوری رو از کجا آوردی در برابر مهرآذین ؟ ( پرسیدن که میگم ) باید بگم شاید یه نعمته ... شاید هم چون احمقم ...

 

🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 2:6 PM

در راستای همون اسکرین شاتی که پست قبل گفتم 

سوسکی برید ادامه مطلب رمز ثابتو بزنید کلیک کنید و یادتون بره همچین چیزی از من دیدید 😂😂😂😂

ادامه اش
🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 11:17 AM

تنبلی مطلق

از زنگ اول تا الان خواب بودم کاملا

فقط حضورمو زدم

الان هم تازه دارم صبحانه میخورم به زنگ آخر برسم اگه خدا بخواد

نمیدونم چرا حوصله نمیکنم راجب جنگل بنویسم

اونجا کلی عکس گرفتم و کلی اتفاق هست که بنویسم ولی نمیدونم چرا خسته ام انقد.خلاصه که وقت کردم میذارم حتما

از اون چتهایی که تو پست قبل گفتم هم یه تیکه رو اسکرین گرفتم میخوام بذارم

هیچوقت فکر نمیکردم به جایی برسم که پست گذاشتن تو وبلاگم بشه جز کارهایی که عقب میندازم...تن

🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 11:5 AM

یه سری چت تو گوشیم هست که نه دلم میاد پاک کنم 

نه به صلاح خودم و جامعه است اگه باشه تو گوشیم 😂😂

🕊️ | یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ 1:33 AM

رفیق ...

مهم ترین چیز تو دوستی اینه که حساب کتاب نداشته باشید 

نه فقط واسه پول 

حساب نگه ندارید

واسه بودناتون 

واسه خستگیاتون 

واسه دل شکستناتون 

واسه خوب بودناتون 

اگه قبول کردی با یکی رفیق باشی یعنی پای خوب و بدش هستی 

عهد رفاقت از پیمان ازدواج سنگین تره از نظر من 

نشکنیمش 💛💙...

🕊️ | شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹ 10:22 PM

خیلی خسته ام 

خیلی زیاد 

فردا میام می‌نویسم راجب جنگل 😁

🕊️ | شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹ 10:18 PM

به عنوان کادوی تولد 

امیدوارم بابام به همه ی ارزوهاش برسه 

هرچند که نود درصدش تو ترک کردن ما و رفتن به یه جای دور خلاصه میشه 

ولی تولدشه دیگه 

برسه بهشون ...

🕊️ | شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹ 1:16 AM

روزمرگی ...

دیگه حتما تا الان همتون متوجه شدید که من از اون دسته دخترهای لوس و کیوت و فوق احساساتی نیستم. 

واسه اونایی هم که نمیدونن خب الان بدونن که نیستم 😂 

مثلا من و انگور که به هم میرسیم دست دادنمون یه چیز تو مایه های چطوری داش؟ 🤛🤜 این مدلیه 😂😂 

یا مثلاً تو اکیپمون هیچکس ک.یر نداره ولی خب از ک.یر نداشتمون خیلی بیشتر از پسرا مایه میذاریم 😂😂😂 

کلا از اون مدل دخترا نیستیم دیگه...

ولی 

برای من یه استثنا وجود داره 

یه نفر که وقتی تو خیابون بهش میرسم 

دوتایی شروع میکنیم جیغ زدن 

بعد همدیگه رو یک ربع بقل میکنیم 

بعد هم با جملات کش دار مثل 

وایییییییییی دلم برات تنگ شدههههههه بوووووود 

ابراز احساسات میکنیم 😂 

دفعه آخری که دیدمش جلوی کلاس موسیقی بود و انقد وقت جفتمون کم بود که فقط سه ثانیه همدیگه رو بقل کردیم و بعدشم خدافظ 

خلاصه که دلم براش یه ذره شده 

و فردا 

قراره با هم بریم جنگل 

و من از الان تو پوست خودم نمیگنجم و دارم انرژی جمع میکنم برای کلی ابراز احساسات و لوس بازی 😂😂 

یعنی ما یه سفر با هم رفتیم دو سال پیش 

و تو اون سفر تنها باری بود که با کسی عکسهای 

( 😚✌️) این مدلی گرفتم 😂😂 

خلاصه که از الان دارم میگم چی بپوشم و حافظه گوشیمو برا عکس گرفتن خالی میکنم و اینا 

امیدوارم فردا که میبینمش اونقدر عوض نشده باشه که بخوره تو ذوقم 

چون من همچنان مثل همون بار اول که باهاش رفیق شدم دوسش دارم 

حالا چرا نگرانم

چون چندباری با مریم ( رفیق دوتاییمون ) رفته بودن بیرون و به من نگفته بودن 

یعنی من استوری هاشونو میدیدم و به روی خودم نیاوردم که قبلاً سه تایی می‌رفتیم بیرون 

حالا با همه ی اینا که از طرفی به یه ورمم نیست اگه منو بپیچونه دوست دارم فردا رو خوش بگذرونیم چون واقعا دلم براش تنگ شده و از اونجایی که تازه حالم بعد از یه هفته ک.یری به حالت عادی برگشته دوست ندارم سرد برخورد کنه باهام 

از اونجایی که هنوز چرت و پرت دارم بگم میرم ادامه مطلب 

همون رمز قبلی 

ادامه اش
🕊️ | جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ 10:22 PM

-_-

کلیک 

وقتی داریم میپیچونیمتون بفهمید لطفا 

مرسی 

اه 

🕊️ | جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ 8:23 PM

دوران مزخرف

رسیدیم به دورانی که از صبح هیچکس زنگ نزده تولد بابا رو تبریک بگه ولی پونصدنفر استوری تبریک گذاشتن 

دایی عزیزم 

آقا فرید 

برادر جانم 

بلا بلا بلا 🙄

...

متنفرم از این اینستای کوفتی 

🕊️ | جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۹ 5:3 PM
مثل وقتی که با خودت میگی ته این داستان ممکنه قشنگ باشه ولی ازش مطمئن نیستی