من تازه فهمیدم معنای ساپورتیو بودنو ...
پریروز مامانم دید چقدر پریشونم و بهم گفت اگه هدفت اونه به چیزای بدی که ممکنه اتفاق بیوفته و نشه فکر نکن ، اگه اونو میخوای براش بجنگ. مطمئن باش بهش میرسی :)
و خب این اولین باری بود که از پریشون بودن من سو استفاده نکرد برای کشوندنم سمت تجربی و درسهایی که دوست ندارم ...
🕊️ | پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
12:14 PM
+ گریه میکنما
مامان : گریه کن !
+ ( پر شدن چشم ها از اشک )
مامان : خب حالا من یه چیزی گفتم
+ ( اشک بیشتر همراه خنده )
مامان : دیوانه ای تو ...
+ ( پاک کردن اشک ها با خنده و حال داغون روانه اتاق شدن )
🕊️ | سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
7:0 PM
بچه که بودم یه موتور قراضه داشتیم ،یادمه هر دفعه از کنار یه ماشین مدل بالا رد میشدیم در حالی که چهارتایی رو موتور نشسته بودیم مامان و بابا یه جوری میشدن ! انگار خجالت میکشیدن ولی من میشنیدم که مامان زیر لب میگفت : خدا زیادشون کنه انشاالله... و منِ پنج ساله برام عجیب بود و تو دلم میگفتم چرا نمیگه خدا به ما هم ماشین بده ؟! میگه به اونا بیشتر بده ؟!
یه بار از مامان پرسیدیم چرا تو به اونایی که خیلی پول دارن میگی خدا زیادشون کنه ؟! مامان گفت وقتی برای بقیه دعا میکنی و بهشون حسادت نمیکنی و حواست هست که تهمت نزنی بهشون ، اون بالایی هم حواسش چهار چشمی بهته !
همون موقع یکی از اقوام هم بود که وقتی ما موتور داشتیم پراید داشت و چند باری ازش شنیده بودم که وقتی یه ماشین مدل بالا یا خونه ی خوب میدید میگفت اینا دزدن و مفسدن و پول مردمو خوردن و از این حرف ها !
امروز که با ماشینمون کنار پراید اون آشنا ایستادیم یاد اون روزا افتادم ، ولی این بار باز مامان زیر لب گفت : خدا بهش هر چی که میخواد بده انشالله !
🕊️ | دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰
4:45 PM
(مشتری اعصاب خورد کن از مغازه میره بیرون )
من : مامااااان ! میدونی شبیه کی بود ؟!
مامان: آره ! شبیه گوه بود .. گوه ! گوووه 💩
من : 🤣🤣🤣🤣
( اندکی بعد )
مامان : حالا شبیه کی بود ؟!
من : حسن معجونی !
مامان ! عهههههه ... راست میگی !
من : شبیه گوه بود که 😂😂
مامان : 🙄😂
🕊️ | دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹
9:30 PM