🕊️

پایانِ مترسک 🌾

ولی یادم رفت اینجا بگم اون شبی که میخواستم خودمو تموم کنم ، داستان مترسک رو تو ذهنم تموم کردم :)) 

قضیه اینجوریه که یه دختر عکاس پیدا میشه و مترسک میشه سوژه ی عکاسیش ... داستان یه کم به همین منوال میگذره و مترسک امیدش رو به دست میاره ، چون نمیخوام خیلی حرف بزنم و خب حقیقتا چیز زیادی از اون شب و اتفاقاتش یادم نیست میتونم بگم صحنه آخر داستان این بود که یه روز دختره سر اون ساعتی که هر روز اونجا بوده نمیاد و آفتاب میزنم به یه تیکه شیشه و یه تیکه از مزرعه آروم شروع به سوختن می‌کنه و خب تهش معلوم نمیشه دختره میرسه و مزرعه رو نجات میده یا مترسک هم میسوزه و مزرعه ی سوخته هم میشه سوژه ی یکی از عکس های دختره ! 

+ خدا می‌دونه چندمین داستانیه که تو ذهنم تموم میشه و رو کاغذ نه ! 

🕊️ | دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۹ 12:49 PM

مترسک 🌾

خیلی پارت مترسک نوشتم ولی به دلم ننشستن ... 

یکی رو میذارم ادامه مطلب ! 

ادامه اش
🕊️ | یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ 11:31 PM

مترسک 🌾

پارت سوم 

اینایی که می‌نویسم رو اصلا دوست ندارم ولی می‌خوام یکی از داستانام رو به آخر برسونم که به خودم ثابت کنم اونقدری هم که فکر میکنم داغون نیستم :)) 

ادامه اش
🕊️ | دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۹ 9:2 AM

مترسک 🌾

راستش خیلی نمی‌دونم چی بنویسم 

و هر چیزی که می‌نویسم رو دوست ندارم ! 

ولی گذاشتم این پارت رو :) 

ادامه اش
🕊️ | جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ 6:33 PM

مترسک 🌾

بچه‌ها یه داستان کوتاه رو شروع کردم به اسم « مترسک » 

سر این یکی میخوام قول بدم بهتون که حتما تمومش کنم 

چون نهایتا قراره یه داستان کوتاه ده صفحه ای بشه 

نه مثل درخت بلوط و ... که قرار بود رمان های چندجلدی بشن و نهایتا همون ده بیست صفحه بیشتر نشدن ... 🙃 

خلاصه هر وقت که وقت و حوصله اش رو داشتید بخونید و نظرتون رو بگید 

از این به بعد با برچسب مترسک می‌نویسمش که بتونید پیداش کنید 

و اینکه ...

آهان ! بگید اگه شما بودید چطور تمومش می‌کردید 

پایان خوش ؟ 

پایان بد ؟ 

پایان باز ؟ 

ایده و پیشنهاد هم داشتید می‌شنوم 🥰 

پارت اولش هم ادامه مطلبه ...

ادامه اش
🕊️ | سه شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ 9:4 AM
مثل وقتی که با خودت میگی ته این داستان ممکنه قشنگ باشه ولی ازش مطمئن نیستی