امشب با پرا و انگور رفتیم کوه دوباره
آبی هم قرار بود بیاد که من ساعتو بهش اشتباه گفتم و نشد 🤦 ولی دفعه بعد میبریمش. بشه نارنجی رو هم راه میندازیم
همه چیز مثل دفعه قبل بود
شوخی های میلاد و دخترونه حرف زدنش
بابای پرا و شوخیاش و ...
کلی خندیدیم و رقصیدیم و خوندیم
انگور خیلی کیوت و کوچولو شده بود امشب به خاطر لباسش و من و پرا هم تا میتونستیم دستش انداختیم 😂😂 😁
تو راه برگشت سه تایی پشت نشستیم
من وسط
پرا سمت راستم
انگور سمت چپم
انگور سرشو گذاشت رو شونم و شروع کرد آواز خوندن
حالا با چه لحنی !؟!
با یه لحن خیلی آروم و همراه با خنده زیر گوشم میگفت
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
رها رها رها من :))))
خنده دار به نظر نمیاد ولی خیلی خنده دار بود
منم بالای کوه که بودم مامانم زنگ زد و یه کم حالمو گرفت
الآنم بابام باهام حرف نمیزنه
ولی مهم نیست
مهم اینه که خیلیییییی خوش گذشت
پایین کوه هم که رسیدیم چایی خوردیم و حسابی چسبید
فردا هم امتحان عربی دارم و لاااااای کتابو باز نکردم
هیچیییییی بلد نیستم
این سری رو اگه بتونم تقلب میکنم تا سری بعد مثل آدم درس بخونم
آهان
یه چیزی که امشب خیلی دوست داشتم
بازی هایی بود که تو کوه انجام دادیم
هر کدوم یه عدد داشتیم
بعد باید عددامونو به هم پاس میدادیم
یعنی من میگفتم سه به دو
هر کسی که دو بود باید میگفت دو به یه عددی حالا
اگه دوباره میگفت دو به سه یا یادش میرفت میسوخت و اسمش عوض میشد
اینجوری بود که ته بازی
من حسن بودم
آرتین فرانک پلنگ بود ( اونایی که چند بار میباختن اسماشون چند بخشی میشد )
مامان پرا عبدالله یدالله بود
مرتضی زری رخت شور بود
بابای پرا پروانه بود
میلاد مصما بود
مریم هم اکبر چلک
دیگه یادم نیست بقیه رو
یه کم هم بیست سوالی بازی کردیم
نوبت انگور که بود ازش پرسیدم : آدمه ؟
گفت میتونه باشه بعضی وقت ها
منم گفتم خودت ؟ 😎😂
خلاصه که خیلی خوب بود
بیشتر از این چشم خودم و سر شمارو درد نمیارم
شب بخیر 🖤🌃
🕊️ | دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
10:9 PM