تمام مدت خط چشم کشیدن جلو آینه با بغض داشتم به این فکر میکردم که: نیکا، مهسا، حدیث، سارینا، یلدا و خیلی از دوستهای دیگهمون امشب نیستن که ساعت ها جلو آینه وایستن و به سایههای قرمز و سبز پشت پلکشون اهمیت بدن، لباسهای خوشگل بپوشن و با خانوادههاشون باشن... فکر کردم به این که دیگه محسن و مجیدرضا و مهرشاد و خیلی از برادرهامون نیستن که آواز بخونن و برقصن و فال بگیرن. که باشن، بگن و بخندن... امشب نبودن خیلی ها پررنگ تر از همیشه حس میشه! شب بیشتر از همیشه کش میاد ولی نه با لذت مثل سالهای قبل، با حسرت و عزا و غم.. خدایا صدامونو بشنو یه امشب که همه باهم و تنهاییم بیتو! تو رو به بزرگیت قسم کاری کن سال بعد وقتی یلدا میرسه به یاد عزیزامون تو خیابون شمع روشن کنیم و ببینیم که ریخته شدن خونشون بیثمر نبوده!
🕊️ | چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۱
7:42 PM