دو ماه پیش وقتی شروین میخواند «برای قرصهای اعصاب و بیخوابی» برایم جملهای بود مثل «برای ولیعصر و درختهای فرسوده» چون هیچوقت به ولیعصر نرفته بودم ولی برای آن هم فریاد میکشیدم... اما حالا که به لطف قرصهای اعصاب، بیخیالیای مصنوعی در رگهایم جاریست و توان اشک ریختن را از دست دادهام و شبها تا صبح از خواب دیدن -چه رویا و چه کابوس- خبری نیست میفهمم که دو ماه پیش برای چه فریاد کشیده بودم. آن موقع میگفتم نیمی از این «برای» ها را من درک نکردهام پس چرا میخوانم؟ ولی حالا این را نمیپرسم چون میدانم اگر فریاد نکشیم طولی نمیکشد که تکتک کوچههای کشورمان ولیعصر شوند و در حسرت تکرار قابهای زیبای زندگیمان تا صبح اشکبریزیم و نخوابیم!
🕊️ | سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱
2:34 PM