من هنوز از دور حواسم بهت هست!
ولی به خودم گفتم یا موندن بلد باش یا رفتنو یاد بگیر
اون ورژن رو مخ و رو اعصابی که دیگه یه سری احساساتش اضافه کاری بود و تو هم دیگه تحملش رو نداشتی، باهاش تو ورژن سکوتت میرفتی و اصلا حال و حوصلهش رو نداشتی رو حذف کردم چون خودم بیشتر از تو خسته شده بودم ازش،از حس اضافی بودن و زیادی بودن! و حالا این من، تو رو نشناخته کنار گذاشت، اصلا اون اولش همه چی داشت خوب پیش میرفت، قرار بود این من جدید بمونه پیشتون ولی نفهمیدم یهو چی شد که....
پرارین امروز بهم گفت قطع ارتباط باعث میشه یه روزی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی، به خودت بگی چقدر دلم براشون تنگ شده ولی دیگه ندارمشون! شنیدن نصیحت از او عجیب بود
و من تمام مدت از خودم این سوال رو میپرسم که حالا باید چی بگم؟ الان باید چی بگم؟ در جواب این چی بگم؟
امروز کیمیا بهم گفت سلام و بهم دست داد و انقد یهو هول شدم که حس کردم فلجم، بعدش هم سرمو کردم تو کتاب و سعی کردم به این فکر نکنم من چقدر از هر نوع ارتباط اجتماعی دورم.
این اتفاقات یهویی برخلاف چیزی که از بیرون به نظر میاد بر من هم سخت گذشت، و از طرف هیچکس درک نشدم.
حالا هم اینا رو نگفتم که بگم میخوامت تو زندگیم
یا پشیمونم
یا هر چی
چون یه روزی داد زدم که توی لعنتی رو نیاز دارم ولی...
هیچی
فقط خواستم بگم منم هنوز از دور میبینمت
یادت میوفتم
و این فقط تو نیستی که اینطوری ای!
منتها من شاید هنوز دلم واسه هیچ چیزی تنگ نشده
چون واقعا حس میکنم دیگه دلی نمونده که بخواد تنگ شه
واسم یه مشت توهم و تصور و خاطره مونده
تهش هم از من همین یک مشت خاطره میمونه
اصلا نمیخوام تاییدش کنم
ولی
بمونه اینجا...
🕊️ | سه شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۰
9:25 PM