🕊️

I'm not going to give up

دوشنبه:(پدر و مادرم باهام دعوا کردن و بهم گفتن رشته ی مورد علاقه ام رو با بالاترین رتبه در بهترین دانشگاه هم که قبول شم حق رفتن از این شهر و خوابگاه گرفتن و در کل اجازه ی دنبال هنر بودن رو ندارم و در اون صورت باید کلا بیخیال ادامه تحصیل شم) 

سه‌شنبه:(با وجود قهر بودنمون و داشتن دعواهای متعدد، برام زودتر از موعد تولد گرفتن و بهم پول کادو دادن) 

چهارشنبه: 

مامان+قراره با پولات چیکار کنی؟ 

من_نمیدونم هنوز، حالا تصمیم میگیرم. 

+حرومشون نکنی ها! 

_نه حواسم هست 

+حالا بگو ته ذهنته که چیکار کنی باهاشون 

_ کتاب‌های تخصصی کنکور هنرو می‌خوام بگیرم.... 

+( سی ثانیه نگاهش بین من، پاکت پول روی میز، کتاب شیمی توی دستم، و چشمهای خسته اما پرروم گشت و از اتاق رفت بیرون ). 

🕊️ | چهارشنبه ۱ دی ۱۴۰۰ 1:27 PM
مثل وقتی که با خودت میگی ته این داستان ممکنه قشنگ باشه ولی ازش مطمئن نیستی