🕊️

از خونه‌شون که اومدم بیرون با دیدن زمین های خیس و قطره های کوچیکی که تو هوا بودن تازه متوجه بارون شدم ، سری قبل هم همینطور بود ، کنار همدیگه که بودیم نفهمیدیم بارون می باره ، صداش هم نشنیدیم.

همون لحظه گوشیمو درآوردم و بهش پیام دادم:

داره بارون میاد :))) 

چند ثانیه بیشتر نگذشت که جوابمو داد :

دیدی هر بار پیش همدیگه ایم بارون می باره ؟ :)) 

منم با لبخندی که به وضوح میشد رو صورتم دیدش، با خودم زیر زمزمه کردم: اصلا مَدیونی فکر کنی پاییزه ، فقط به خاطر پیش همدیگه بودن ما بارون می باره!

و بعد تو خیابون های خیس شروع به قدم زدن کردم ... 

🕊️ | جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰ 1:58 PM
مثل وقتی که با خودت میگی ته این داستان ممکنه قشنگ باشه ولی ازش مطمئن نیستی